امام صادق ع فرمود حمیده از پلیدیها پاکست مانند شمش طلا و فرشتگان همواره اورا نگهداری کردند تا بمن رسبد بجهت کرامتی که خدا نسبت بمن و حجت پس از من فرمود 3 ابو خالد زبالی گوید چون موسی بن جعفرع را در نخستین بار در نخستین بار نزد مهدی عباسی میبردند در زباله منزل رد من با او سخن میگفتم حضرت مرا اندوهگین دید فرمودای ابا خالد چرا ترا اندوهگین نباشم در صورتیکه شما بسوی طغیان گر. میبرند و نمیدانم چه .بسرت میاید فرمود. مرا باکی نیست چون فلان ماه و فلان روز رسد در یک میلی خودرا بمن برساند پس ازانن کاری جز شمردن ماهها وروزها نداشتم تا انروز که امام فرموده بود فرارسید خود را بسر یک میلی رسانیدم و انجا بود.م تا نزدیک بود خورشید غروب کند شیطان در دلم وسوسه کرد و ترسیدم در انچه امام فرموده شک کنم که نگاه یک سیاهی را دیدم از طرف عراق پیش امد من به پیشوازشان رفتم دیدم حضرت ابوالحسن موسی بن جعفرع در جلو قافله بر استری سوار است بمن فرمود اهای اباخالد بازهم بگوای ابا خالد عزضکردم لبیک یابن رسول الله. فرمودشک نکن زیرا شیطان دویت داردکه تو شک کنی من عرض کردم خدا را شکر که شما را از چنگه انها خلاص کرد فرمود مرا بار دیگر بسوی انها باز گشتی استکه از چنگاشان خلاص نشوم ودر زندان سند بن شاهک جان سپارم
پدر عیسی بن هبدالرحمن گوبد ابن عکاشه خدمت امام باقر ع امد و امام صادق ع نزدش ایستاده بود قدری انگور برایش اوردند حضرت فرمود پبر مرد ساخورده کودک خردسال انگور را دانه دانه. میخورد وکسیکه میترسدسیر نشود سه وچها ر دانه مبحوردو تو دوانه. دودانه بخور که مستحب است سپس ابن عکاشه بامام بافر ع عزضکرد چرا برای ابو عبدالله امام صادق ع زن نمیگبربد. او که بسن ازدواج رسیده امام باقر ع که در برابر کیسه پول سر بمهری بود فرمودبزودی برده فروشی از اهل بربر میاید ودر میمو،ن منزل مبکند بااین کیسه پول دختری برده برایش. میخریم. مدتی گذگشت تا انکه ما روزی خدمت امام باقر ع رسبدیم بما فرمود میخواهید بشما خبر دهم ازانبرده فروشیکه بشما گفتم امده است بروید وبا این کیسه پول ازاو دختری بخرید ما نزد برده فروش امدیم او گفت هرچه داشتم فروختم مگر دو دخترک بیمار که یکی انها از دبگری بهتره است امید بهبودیش بیشتر است گفتیم انها را بیاور تا ببینم چون اورده گفتیم این نبکو تر را نزدیک. ببهبودی را چند میفروشی کفت بهفتاداشرفی گفتیم احسان کن تخفیفی بده گفت از 70 اشرفی کمتر نمیدهم گفتیم اورا بهمین کیسه پول میخر،م هر چه بود ما نمیدانیم درانچقدر است مردی گه س وریشش داشت نزد او بود گفت باز کنید و بشماربد برده فروش گفت با نکنبد زیرااگر از 70 اشرفی دو جو 1 حبه لوزن دوجو و بک شصتم. دبنار است پیر مرد گفت نزدیک بیایید ما نزدبکش رفتیم و مهر کیسه را باز کردیمو اشرفیهارا شمردیم بی کم وزیاد70 اشرفی بود دختر را تحویل گرفتیم و نزد امام باقر ع بردیم جعفر نزدش ایستاده بود امام باقر ع سر گذشت مارا بخود خبر داد سپس خدا را سپاس وستایش کرد وبدختر فرمود نامت چیست گفت حمبده فرمود حمیده باشی در دنیا ومحموده حمبده و محموده ستوده وپسندیده در اخرت بگو بدانم دوشیزه هستب یا بیوه گفت دوشیزه ام فرمود چگونه تو دوشیزه. ای ور صورتیکه هر دختری که دست برده فروشان اعتد خرابش میکنند دختر گفت او نزد من مبامد ودر وصعیکه شوهر با زنش مینشیند مبنست ولب خدا مرد سروریش سفیدی را بر او میسلط. میکردو اورا چندان سیلی میزدکه ار نرد من بر میخاست او چند بامن چنین کردوپیرمردهم چند بار با او چنان کرد سپس فرمود ای جعفر ابن دحتر را نزد خود برو بهترین شخص روب زمین یعنی موسی بن جعفر علیهما السلام از او متولد شد
ابوالحسن موسی بن جعفر بسال 128 و بقولی در 129 در ابوای منزلی است مبان مکه و مدینه متولد شد ودر ششم ماه رجب سال 183 بسن 55 سالگی در گذشت وفاتش بغداد ر زندان. سندی بن شاهک بوده. وهارونالرشید انحضرت را در بیستم شوال سال 179 از مدینه بیرون برد وهارون در ماه رمضان زمانیکه از عمره باز میگفت بمدینه امد سپسهارون. بحج رفت وان خضرت را با خود برد انگاه از راه بصره باز گشت ک امامرا نزد عیسی بن جعفر زندانی کردباز اورا ببغداد فرستاد ونزد سندر بن شاهک زندانی کرد انحضرت در زندان سندی در بغداد در گذشت ودر قبرستان قزیش بخاک یپرده ش مادرش ام ولدک نامش حمیده بود
ابو جعفر گوید ابو عبدا لله جعفر بن محمد ع در 65 سالگی بسال 148 در گذشت بعداز مام باقر ع 34 سال زندگی. کرد 8 یونس بن یعقوب گوید شنبدم موسی بت جعفر ع میعرمو دمن پدرم را در دوجامهشطوی که لباس احرامش بود و نیز با یکی از پیراهنهای خودش و عمامه علی بن الحسین ع و بردیکه انرک بچهل دینار خربده بود کفن کرد توضیح شطا نام قریه ایست نزدیک مصر که پارچههایی را که در انجا میبافند شطوی مینامندو برد بضم باه پارچه راه راهی بود که بدوش میانداختند ونوع خوبش رادر یمن میبافته اند
صفوان بن یحی گوید جعر بن محمد بن اشعش بمن گفت میدانی، سبب وارد شدن ما در مذهب تشیع وشناسایی ما بان چه بود با انکه نزد ما هیچ یادی ازاننبود و بانچه مردم شیعیان داشتند ما معرفت نداشتیم گفتم داستانش چبست کفت ابو جعفر ابوالدوانیق یعنی منصور دوانیقی دومین لیفه عباسی ودانق یکدانک درهم است که تقریبا یک پشیز میشود واین لقب را مردم از نظر خست و بخلش باو. داده اند زبرا برای کندن نهر کوفه از مردم سری یکدانق گرفت بپدرم ابو محمد ن اشعث گفتای محمد مردی خردمند برایم بجوکه بتواند از جانب من پرداخت کند پدرم گفت اورا برایت یافته اماو فلان شخص پسر مهاجر است که دایی من است گفت نزد منش بیاور من داییم را نزد او بردم. ابو جعفر باو گفتای پسر مهاجر آین پول را بگی. و بمدینه برو نزد عبدا. لله بن حسن بن حسن و جماعتی از خاندانش که جعفربن محمد هم میان انهاست وبانها بکو من مردی غریب و از اهل خراسانم که گر وهی از شیعیان. شما در انجایند واین پول را بروی شما فرستاده اندو بهر یک از انها پول بده و چنین چنان شر ط کن یعنی. بگو اینکه بر خلیفه بشورید و قیام کنید ما پشتیبان شما هستیم و نظیر این سخنان چون پو لهارا گرفتند بگو من فرستاده پیغام اورم دوست دارم رسیدی از دستخط شما داشته باشم پسر مها جرپولها را گرفت و بمدینه رفت سپس نزد ابوالدوانیق باز گشت محمد بن اشعث هم نز.د ا. بود خلیفه کفتچه خبر اوردی گفت نزد انها رفتم و پولها را پرداختم این رسیدهایی است که بخط خودشان نوشته اند غیر جعفر بن محمد که من نزدش رفتماو در مسجد پیغمبر ص نمار میگزارد پشت سرش نشستمو گفتم هستم تا نمازش راتمام کند انگاه انچه باصحابش گفتم باو باز خواهم گفت شتاب کر د نمازش را بیایان رسانید و متوجه من شد و فرمودای مرد از خوا پروا کن واهل بیت محمد ص را مغریب که انها بدولت بنی مروان سابقه نزدیکی دارند چون از انها ستم بسپاریددیده اند همگی محتاح ونیازمندی پول ترا قبول مبکنند من گفتم موضوع. چیست اصلحک الله او سرش را نزدیک من اورد وانچه میان وتو رعته باز گفت مثل اینکه سومیما بود ابو جعفر دوانیقی گفت ای پسر مهاجرا هیچ اهل بیت پیغمبری نباشد جز انکه محدثی در میان انهاست محدث خاندان ما در این زمان جعفر بن محمد است این بود دلیلی که سبب عقبده ما باین مذهب تشیع گشت راجع بمعنی محدث لحدیث 703. 707 رجوع شود
ابو بصیرگوید من همسایهای که پیرو سلطانی بود و از راه رشوه و غصب وحرام مالی را بدست اورده بود مجلسی برای زنان اوازه خوان اماده میساخت و هگی نزدش انچمن میکردند خودش هم می. مینوشید من بارها بخودش شکابت بردم و گله کردم ولی او دست بر نداشت چون پافشاری زباد ردم بمن گفت من مردی گرفتارم و تو مردی. هستی بر کنار و با عافیت اگر حال مرا بصاحبت امام صادق ع عرضه کن امیدوارم خدا مراهم بوسیله تو نجات بخشد گفتا. او در دلم تاثیر کرد چون خدمت امام صادق ع رسیدم حال او رابیان کردم. حضرت بمن فرمو دچون. بکوفه باز گردینزد تو اید باو بکو جعفر بن مجمدمیگوی تو انچه را بر سرش هسی واگذا ر. من بهشت را از خدا برای تو ضمانت مبکنم چون. بکوفه باز گشتم او و دیگران. نزد امدند من اورا نزد خود نگاه داشتم تا منزل خلوت شد انگاه باو گفتمای مر د من حا ل ترا بحضرت ابی عبدا لله جعفر بن محمد امام صادق ع عرضکردم بمن فرمودچون بکوفه باز گشتی نزد تو ابد باو بگو جعفربن محمد میگوید انچه را بر سرش هستی اگذار من بهشت دا ازخدا برای تو صمانت میکنم او گریست و گفت ترا بخداامام صادق بتو چنین گفت من سو گند یاد کردم که او بمن چنین گفت گفت ترا بس است یعنی همین اندازه بد عهده تو بود وباقی بر عهده من سپس برفت و بعداز چند روز نزد من رستاد ومرا بحواست چون برفتم پشگ در خانه خود برهنه نشسته است بمن گعت ابا بصیر هرچه در منزل بیرون کردم بصاحبانش رسانبدم ودر خدا دادم. حتی لباسهایم و اکنون چنانمکه میبینی ابو بصیر من نزد دوستانمرفتم وپوشاکی برایش گرو اوردم چند روز دیگر گدشت دنبالم فرستادکه من بیمار نز. من بیا من نزدش رفتم و برای. معالجه در رفت و امد بودم تا مرگش فرا رسیدنزدش نشسته بودم که جان میداد. زمانی بیهوش شد بهوش امد وگفت ابا بصیرصاحبت برای ما وفاکرد. امام صادق ع بضمانت خود وفا کردو سپس در گذشت ورحمت خدا بر اوبا د چون حج گزاردم نزد امام صا دق ع رسیدم و اجازه او خواستم چون خدمتش رفتم هنو ز یک پایم در صحن خانه و یک پایم در راه روبود که از داخل اتاق بی انکه چیزی بگویم فرمودای ابابصیر ما برای رفیقت وفا کردیم
توضیح یعنی ما میدانیمو یقین که بلاها و مصیبانی که بر ما وارد میشود در برابر چشم خداست و اواز همه انها اگاه و مطلع است دقیقا بحساب انها رسیدکی میکند وانتقام مارامیگیرد وپاداش و بزرگ مادا عنایت. میکند از این رو سیدالشهدا حسین بن علی ع چون در روز عاشورا کودک شیر خوارشدا هدف. تیر ساختند فرمود هون ما نزل بی انه بعین الله یعنی هر مصیتی که بر من میرسد چون خدااندا میبیند. تحملش برایم سبک اسان است ولی شیعیان ودوستان ما که این بصیرت و دانش راندارندو صبر کردن انها بر شدایدو بلاها سخت ودشوار است چنانکه حجامت و عمل جراحی برای مرد عاقل و فهمیده اسانتر و گوارا تر است تا برای کودک غافل ونادان
امام صادق ع در سال 83 متول متولد شد ود. ماه شوال سال148 در گذشت 65 سال داشت ودر قبرستان بقیع که پدرش وجدش و حس بن علی علیهم السلام مدفون بودند بخا یک سپرده شد مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر است و مادر ام فروه. اسما دختر عبدالرحمن بن ابی بکر است امام صادق ع فرمود سعید بن مسیب وقاسم بن محمد بن ابی بکر. ابو.خالد کابلیاز موثقین اصحاب علی بن اوحسین ع بودند و مادر من دختر همین قاسم ا ایمان و ثقوی و نبکو کار بود وخدا هم نیکو گاران. رادوست دارد. مادرم گفت که پدرم باو عرمودای ام فروه من در هر شبانه روز هزار بار برای گنهکاراناز شیعیان خدا را مبخوانم و امرزش میخواهم زیرا ما دانایی بثوابوپاداش. بر مصیبایی که وارد میشود صبر. میکنیم ولی انها بر انچه نمیدانند صبر میگنند
هشام دستور حضرت را بزندان برندانرعت با زندانیان سخن میگفت همه زندانیان از جان و دل سنجش را پذیرفتنه باو دل داوند زندانیان نزد هشام امد وگفت یا امیرالمومنین من از اهل شام بر تو هراسانم و میترسم که ترا از ابن مقام عزل کنند سپس گزارش را باو داد هشام دستور داد انحضرت و اصحابش را بر استر نشانده توسط کاروان پست بمدینه برگردانند و فرمان داد که در بین راه بازارها را بروی انها ببندند واز خوراک و اشامیدنی جلو گیرشان باشد مقصودش از این دستورها توهین و توبیخ انحضرت بود پس سه روز را رفتند و هیچگونه خوراک واشامیدنی بدست نیاوردند تا انکه بشهر مدین شهر شعیب پیغمبر رسیدند مردم در شهر را بروی انها بستند اصحاب حضرت از گرسنگی وتشنگی باو شکایت بردند امام ع بر کوهی که بانها مشرف بود بالا رفت و باصدای فرمودای اهل شهریکه مردمش ستمکاربد من بقیه اللهم خدا میفرماید و بقیت الله برای شما بهتر است اگر ایمان دارید ومن تگهبان شما نیستم 86 سوره 11 در میان شیخی سالخوره بود نزد مردم شهر امد وگفتای فوم بخدا که این ندا مانند دعوت شعیب پیغمبر است اگر در بازارهارا بروی این مرد باز نکنید از بلای سر وزیرپا گرفتارسوید این بار مراتصدیق کنید و فرمان برید ودر اینده تکذیبم کنید من خیر خواه شمایم مردم شتاب کردند و بازارهارا بروی حضرت اصحابش گشودند خبرانشیخ بهشام بن عبدالملک رسید دنبالش فرستاد واورابرد و کسی ندانست که کارش بکجا رسبد امام صادق ع فرمود محمد بن علی. باقر در 57 سال،ی بسال 114 در گذشت و بعداز علی بن الحسین ع 19 سال و2 ماه زندگی کرد
ابوبکر. حضرمیگوید چون امام باقر ص ع را بشام سوی هشام بت عبداملک بردند بدر بارش رسی هشام باصحاب خود وجضا ر مجلسی که از بنی امبه. بودند چون دیدید من محمد بن علی را توبیخ کردم وساکت شدم شما یک بیک باو رو اورید و توبیخش کنید.شپس بحصرت امام باقر ع وارد شد بادست بمهگان اشاره کرد و فرمود السلام. علیکم همگان را مشمول سلام خود ساخت و بنشت چون هسام بعنوان خلافت سلام نکرد وبی اجازه نشست کینه وخشم او افزون گشت پس باو رو اورد توبیخ میکرد از جمله سخانش این بود اب محمد بن علی همیشه مردی ازشما. خاندان میان مسلمبن احتلاف انداخته وانها را بسوی خود دوت کرده واز روی. بیخردی کم دانشی کرده او امامست هرچه دلش خواست انحضرت را توبیخ کرد چوگ خاموشش. حاصران یکی پس ازدیگری تا نفر اخر. بحضرت رو اوردندو توبیخ میکردن چون همگی ساکت شدندحضرت بر خاست و فرمو د.ای مردم بکجا میروید وشیطان میخواهد. شمارا بکجاانداز. بعنی حفیقت کجا و شما کجا خدا برای سعادت خود شما پیروی کردن از مارا از شماخواسته شما با ما مخالفت ودشمنی. میکنید خدا بوسیاه ما خانواده پیشینان شما را هدایت کرد وپسینیان شما هم از بدکت ما هدابتشان پایان بابد یعنی در ظهور امام قایم ع اگر شماسلطنتی. شتابان وزد گذر داریدما سلطنتی دیرس و جاودان داریم که بعدازسلطنتی نباشد زیرا ما اهل پا یان وانجامیم و خداب عزوجال میفرمایدو سر انجام ازانپرهیز.گار است 125 سوره 7 هشام دستور داد حضرت را بزندان برند
تعداد صفحات : 7